۱۳۸۸/۱۱/۳۰

روايت يک «زندانی بسیجی» از «اعدام تصنعی، شکنجه و تجاوز» در ایران + ويدئو

روايت يک «زندانی بسیجی» از «اعدام تصنعی، شکنجه و تجاوز» در ایران

. ادامه راه سبز«ارس»: به گزارش خبرگزاری هرانا، کانال چهار تلويزيون بريتانيا با فردی که می گويد عضو نيروی بسيج بوده و در جريان حوادث پس از انتخابات به زندان افتاده گفت وگويی انجام داده است، اين شهروند ايرانی در گزارش کانال چهار تلويزيون انگلستان با نام «علی» معرفی شده و چهره اش به خاطر ملاحظات امنيتی نشان داده نمی شود.



مصاحبه و افشاگری عضو گریخته از بسیج - CNN

اين شهروند ايرانی در گزارش کانال چهار تلويزيون انگلستان با نام «علی» معرفی شده و چهره اش به خاطر ملاحظات امنيتی نشان داده نمی شود.

«علی» می گويد که به دنبال اعتراضات و سرکوبي های خشونت بار پس از انتخابات رياست جمهوری در ايران به بريتانيا پناه آورده است.

به گزارش رادیو فردا، وی در گفت وگويی اختصاصی با کانال چهار تلويزيون بريتانيا، از «حبس و شکنجه» خود و بسيجيان ديگری که از حمله به تظاهرکنندگان سرپيچی کرده بودند سخن گفته است.

«علی» در مصاحبه با کانال چهار تلويزيون بريتانيا، می گويد: «اولين باری که مرا برای بازجويی بردند، چنان سخت بر چشم چپم زدند که برای مدتی نمی توانستم ببينم. پس از دومين روز می توانستم قدری ببينم، فکر کردم چشم چپم کور شده، هنوز مشکلاتی دارم، هرگز به وضع عادی برنگشته.»
«علی» درباره رفتار بازجويان با خود می گويد: «رفتارشان با من .... با اينکه رتبه بالايی در بسيج داشتم و سابقه ای طولانی از فعاليت .... هرگز انتظار نداشتم به چنين شکلی با من حرف بزنند چه برسد به اينکه مورد توهين و دشنام و ضربه و لگد قرار گيرم. آنها سناريوهای اعدام خلق می کردند. می گفتند، می کشيمت و مرگت را به اعتراضات ربط می دهيم. می گويیم در جريان اعتراضات کشته شدی.»

به گفته اين شهروند ايرانی، بازجويان وی را به مدت «چند ساعت روی ميزی با دستان بسته و طنابی به دور گردن» قرار دادند.

«علی» می افزايد: «آنها چند بار آمدند و گفتند مرا، الان يا پس از يکساعت اعدام می کنند. بسيار نگران بودم. بعد آمدند، ميز را کنار کشيدند و من افتادم. فکر کردم دارم با اين جهان وداع می کنم. شما فروپاشی خودتان را مشاهده می کنيد. وقتی ميز را کشيدند، طناب به جايی وصل نبود و من از پشت افتادم و بيهوش شدم. وقتی به خود آمدم خيس بودم. روم آب پاشيده بودند. بالا آوردم. آن وقت اعترافاتم را گرفتند و من امضا کردم. هيچ کدومش برام باورکردنی نيست.»

وی اضافه کرده است: «دوستم که هم سلولی ام بود هياهويی به پا کرد. هرگز چنين چيزی نديده بود. خب، من هم نديده بودم. او در شوک بود. سردرگم بود. اختيارش را از دست داد. جيغ کشيد و فرياد زد. خودش را به ديوار می کوبيد. زندانبان ها به او اخطار کردند اگر به اين رفتار ادامه دهد، شرايط را برايش بدتر می کنند. يکی از زندانبان ها آمد و او را کتک زد. صورتش دچار خونريزی شد. لباسش را پاره کرد .... باتومی که داشت .... او با آن مورد تجاوز جنسی قرار گرفت.»

اينجا «علی» سکوت می کند، بغضش می شکند و می گريد.

او پس از چندی ادامه می دهد : «يک زندانبان بيرون، يکی داخل سلول بود. می خواستم اعتراض کنم، فرياد بزنم، کمکش کنم اما خب، ديده بودم آنها چگونه با معترضان برخورد می کنند و نمی توانستم اعتراض کنم. کاملا شرمنده ام. پيش خدا خجالت مي کشم. از جوانی ام، مقابل دوستم، در برابر مردم شرمگينم.»

«علی» می گويد: «ما مسلمانيم. دين مان اسلام است. خدا را مي شناسيم. وقتی همه چيز را بررسی مي کنيد، در آخر، خيلی متفاوت از همه آنچه بود که آنها گفتند. اون چيزها خيلی دور از اسلام بود. اسلام پرده ای برای آنها شده که از پشت آن می توانند هر آنچه مي خواهند انجام دهند.»

«علی» در ادامه به شعر «بنی آدم اعضای يکديگرند» اشاره می کند و می گويد: «دوستم، مردم، خودم، شما، ديگران، ما همه يکی هستيم. درد هر شخصی می تواند بر هر کس اثر گذارد، مي تواند آرامش را بر هم زند.»

وی می افزايد: «درد من اين است که از خودم ناراحتم که بهترين سال های زندگي ام را بی اطلاع گذراندم و آنها از اين استفاده کردند. من يک وسيله بودم. وسيله ای برای آنها تا به اهدافشان برسند. من نادانسته در برنامه های آنها وارد شدم. نادانسته توسط آنها هدايت شدم.»

«علی» می گويد: «شعار آنها اين بود که ما نيروی مردميم، نفرات متعالی که بايد هدايت کنيم. ما ناآگاه از آنچه بوديم که بر ما آوردند. افکارمان از خودمان نبود. ببينيد، مردم عادی اند که به بسيج می پيوندند. آنها به خواست آزاد خودشان وارد اين سازمان می شوند چون همانطور که گفتم، سازمانی مردمی است. مردم به خواست خودشان به آن ملحق می شوند و فعاليت هايشان با بسيج، به ميل خودشان، از روی عشق صورت می گيرد.»

وی افزوده است: «در ايران، امروز، يافتن کار واقعا سخت است، ورود به دانشگاه دشوار است. آرزوی هر فرد جوانی است که وارد دانشگاه شود و به تحصيلاتش ادامه دهد تا زندگی خوبی داشته باشد، کار خوبی پيدا کند، همسر، خانه ای، ماشينی داشته باشد. اينها همه چيزهايی بودند که آنها از طرق مختلف به ما دادند. ما احساس خوبی، رضايت خاصی داشتيم.»

وی اضافه کرده است: «تفاوت ها را می ديديم. وقتی به دوستانم نگاه می کردم، اونها ماشين، کار و تحصيلات بالاتری نداشتند که من داشتم و به سادگی در اختيارم قرار گرفته بود. فکر می کنم اينها چيزهايی بود که آنها می خواستند به ما بدهند تا ما را اسير کنند. برای اين که ما تحت اوامرشان باشيم. فکر می کنم دقيقا همين است تا هر آنچه به ما بگويند انجام دهيم. ما با اين ايده بزرگ شديم. من در سنی به بسيج پيوستم که مثل خشتی بودم که می توانست شکل گيرد. ما با اين افکار رشد کرديم. آنها به ما شخصيت دادند. معتقدم کسانی هستند که اينک کاملا پشيمانند، کسانی که نمی توانند اين تاسف را ابراز و اين سازمان را ترک کنند.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر