۱۳۸۸/۱۲/۰۹

نامه دختر عرب سرخی به پدر دربند: ما از حق خود می گذریم ،برای بازجوهایت پدری کن

نامه ساجده عرب سرخی به پدر دربندش:
ما از حق خود می گذریم ،برای بازجوهایت پدری کن


. ادامه راه سبز«ارس»: ساجده عرب سرخی دختر فیض الله عرب سرخی عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بیش از ۸ ماه از بازداشت او می گذرد در نامه ای به پدرش نوشته است.

دادگاه انقلاب برای آزادی فیض الله عرب سرخی یک میلیارد و صد میلیون تومان وثیقه تعیین کرده که عضو ارشد سازمان مجاهدین انقلاب اعلام کرده توان پرداخت این وثیقه را ندارد و ترجیح می دهد در زندان بماند.به گفته دختر عرب سرخی بسیاری از چهره ها برای پرداخت و تامین این وثیقه اعلام آمادگی کرده اند اما پدرش گفته است نمی خواهد زیر دین کسی باشد.

وي در بخشي از نامه آورده است: "نمی دانم، می دانید یا نه، ولی آنها که امروز نقش بازجوی شما را برعهده دارند وقتی کنار هم می نشینند، هریک عظمت متهم خود را به رخ دیگری می کشند. آنها در خویش و در نجواهای پنهانیشان افتخار می کنند که زندانبان شما هستند. و در تاریخ خواهند گفت با شما هم کلام و هم نشین بوده اند هرچند کوتاه شده. کیست که نداند؛ حتی هولناک ترین دره ها هم چشم به آسمان دارند. تو و دوستانت در زندان، باغی پراز بهترین پرندگان ساخته اید"

متن كامل اين رنجنامه را در زير مي خوانيد:

سلام بابا،

امروز نگاهم بیشتر از همیشه به توست. تو را که زندانی می گویند. به تو که با زندان و میله های سرد تعریفت می کنند. امروز نگاهم به توست که مجبور شده اند برای نقش اول تو، نقش های مکمل زندانبان، بازجو و قاضی بتراشند. اگر این نقش را به تو نمی دادند، زندان، مقابل چه کسی علم می شد؟ زندانبان چه نقشی بازی می کرد؟ قاضی کجا می ایستاد؟ و میله های زندان نفرتشان را کجا نشان می دادند؟

امروز نگاهم بیشتر از همیشه به لباسی ست که به تن تو کرده اند. مگر در این شهر پارچه کم آورده اند که مجبورند شما را با این لباس ها به این سو و آن سو ببرند؟ مگر در این مملکت دیگر کفش پیدا نمی شود که ناچار شده اند دمپایی را وسیله ی عبورت کنند؟ امروز نگاهم بیشتر از همه به زندانی هاست. به همه ی زندانی هایی که به جای زندگی زیر سقف آسمان، در قفس تنگی به نام زندان زندگی را تجربه می کنند. میخواهم بیایم و جلوی آن در خاکستری بزرگ بایستم و فریاد کنم؛ شما همگی تان پرنده هایی هستید که تا ته آسمان پرواز می کنید و تا بالاترین طبقه آسمان آزادی را تفسیر کرده اید.

آنها که نتوانسته اند از شما بال های پروازتان را بگیرند، آنها که نتوانسته اند آسمان را در دستان خود مچاله کنند و در گوشه ای از ذهن تاریک خود دفن کنند، آمده اند و شما را به میهمانی اجباری لانه های تاریک خویش برده اند. نه به دلخواه شما که از عمق نفرت خویش. آنان که پرواز کردن را تاب نمی آوردند، آسمان را از شما دزدیدند. نمی دانم، می دانید یا نه، ولی آنها که امروز نقش بازجوی شما را برعهده دارند وقتی کنار هم می نشینند، هریک عظمت متهم خود را به رخ دیگری می کشند. آنها در خویش و در نجواهای پنهانیشان افتخار می کنند که زندانبان شما هستند. و در تاریخ خواهند گفت با شما هم کلام و هم نشین بوده اند هرچند کوتاه شده. کیست که نداند؛ حتی هولناک ترین دره ها هم چشم به آسمان دارند. تو و دوستانت در زندان، باغی پراز بهترین پرندگان ساخته اید.

قصه ای در کودکی خوانده بودم به نام تیستو سبز انگشتی. کودکی که انگشتش را بر دیوار زندان می زد و از جای جای آن بوته و گل و سبزه می روئید. راستی آنجا چقدر آدم های سبز انگشتی جمع شده اند. تو، بهزاد نبوی، محسن میردامادی، مصطفی تاجزاده، محسن امین زاده، عبدالله رمضان زاده، سعید حجاریان،مجید نیری، محسن صفایی فراهانی، جواد امام، حمزه کرمی، این همه شکوه آسمان را چطور در آن قفس تنگ و تاریک جمع کرده اند؟ عبدالله مومنی، سعید نورمحمدی، مهدی محمودیان، حسین نورانی نژاد، مهدی عربشاهی، مهسا جزینی، بهمن احمدی، مسعود باستانی، نوربخش…

وای خدای من وقتی شروع می کنم به شمردن، نفسم به شماره می افتد. میدانی که همه تان چقدر شبیه سقراط هستید! چقدرهمزبان گاندی! چقدر به نلسون ماندلا می مانید! چقدر بوی امام موسی صدر می دهید! چقدر در آسمان امام موسی کاظم نفس می کشید! راستی چرا و چگونه تاریخ را که راه عبور انسانیت است در جغرافیای کوچک زندان که سد معبر آزادی است، فشرده کرده اند؟ راستی چرا انسان های بزرگ را از هر ملت و مذهب، و از هر مکتب و آیین برنمی تابند؟ مگر امام علی نفرموده بود که در وسعت اسلام، قفس تنگ نظری و عدم تحمل و زندان های کور جای ندارد؟ مگر پیامبر بزرگوار اسلام زندان ساخت؟ و مگر همو، بند از آدم ها بر نداشت؟ مگر راز بزرگ او همین نبود که سینه ای فراخ داشت و خدا سینه ای فراختر به او داد که هر کس می خواهد زیر سقف آسمان زندگی کند؛ باید ذهنش و دلش مثل آسمان بزرگ باشد؟

به گمان من آنها نه با تو و نه با هیچکدام از هم بندی های تو و نه با هیچ پرنده ای و هیچ بال پروازی و با هیچ پرواز کردنی بد نیستند. آنها حتی اگر پرنده ای را در قفس نگهداری می کنند، از عمق وجودشان پرنده را دوست دارند، جانشان برای آن پرنده ها در می آید. آنها بدون پرنده هایی چنین عزیز، هیچ چیز نیستند. و از همین روست که شما را در نزدیک ترین جا به خود نگهداری می کنند. مشکل آنها، شاید اصلی ترین مشکل آنها این است که خودشان نمی توانند پرواز کنند. آنها بالی برای پریدن ندارند. وسعت رنگ آبی آسمان ذهن های بسته را از هم می پاشد.

آفتاب هم چشم آنان را می زند. شاید از همین روست که آنها به زندگی در جاهای تاریک پناه آورده اند. شاید به همین خاطر است که زندگی را زیر سقف های کوتاه معنی کرده اند. با همه ی اینها، آنها نمی توانند از پرنده دل بکنند. از همین روست که همه ی عظمت آسمان را در جایی تنگ و تار به نام زندان جمع کرده اند تا شاید بتوانند زندگی را در حد یک قفس، در چارچوب فضایی سر بسته به نام زندان معنا کنند. بابا همان قدر که ما به شما نیاز داریم، همان قدر که آسمان این سرزمین به پرواز شما نیاز دارد، آنها هم به شما نیاز دارند. بابا ما چند روزی از حق خود می گذریم، شما چند روزی برای آنها پدری کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر