«محمد نوريزاد» اوج پارسايي و آزادگي
. ادامه راه سبز «ارس»: بر خلاف بسياري آشنايي من با اين مرد بزرگ با خواندن مطالب هفتگي او در روزنامه كيهان شروع شد. خدا رحمت كند پدرم را، سالها بود كه عادت به خواندن كيهان داشت. من هم موظف بودم هر روز برايش تهيه كنم. فكر ميكنم چهارشنبهها يا يكشنبهها بود كه ستوني ثابت به نوشتههاي شخصي به نام نوريزاد اختصاص داشت و مطالبش چنان روان و دوستداشتني و موضوعاتش چنان متنوع و ظريف بود كه اگر يك هفته خواندنش را از دست ميدادم، برايم مصيبت بزرگي بود.
همان زمان مكاتبهاي با او به نشاني دفتر روزنامه داشتم كه نامه پاسخ او را هنوز هم نگه داشتهام. بعدها از طريق دوستان فهميدم كه نوريزاد صاحب همان صداي گرم و دلنشيني است كه در مستندهاي روايت فتح شنيده ميشد. صدايي كه جايگزين صداي شهيد آويني شد. براي من و بسياري ديگر اوج جذابيت فضاي ملكوتي جبههها در كلام آهنگين او كه در ميان ريتمي از طبلهاي بزرگ و كوچك به گوش ميرسيد تبلور مييافت. هر پنجشنبه شب كه روايت فتح پخش ميشد تا روزهاي بعدش توصيفات شب عملياتها با روايت او در گوشم طنين داشت.
مدتي به مشغوليات زندگي سرگرم بودم و خبري از او نداشتم. تا اينكه اسمش را در ميان برنامهسازان تلويزيون ديدم. نميگويم برنامههايش خيلي سطح اول بود، اما خدايي در ميان انبوه برنامههايي كه به مسائل جدي ميپرداختند بچههاي مسجد چيز ديگري بود و رمضان متفاوتي ايجاد كرد. برنامههاي ديگري هم در حوزه مسائل اجتماعي تهيه و اجرا كرد كه نامشان يادم نيست، ولي با اشتياق و ولع همه را نگاه ميكردم.
مثلا يك برنامه شبانه و مصاحبه محور داشت در مورد طريقه دستيابي به اهداف چشمانداز 20 ساله كه براي من (كه همزمان در زمينهاي مرتبط دانشجو بودم) خيلي جالب بود. بعد هم رسيد به ماجراي سريال «پروانهها مينويسند» و حواشي مربوط به آن كه خودش بحث مفصلي است. فقط براي آشنايي ذهن غيرمطلعين بگويم كه موضوع سريال پروانهها چيزي مشابه سريال «مرگ تدريجي يك رويا» ساخته فريدون جيراني بود، يعني كوبيدن شخصيت و وجهه روشنفكري و روشنفكران در جامعه. با اين تفاوت كه هدفگيري سريال پروانهها به فضاي سياسي وقت يعني ظهور دوم خرداد و عملكرد فعالين اطلاحطلب برميگشت و پسزمينه آن نيز كاملا مذهبي بود.
بعد از سريال «چهل سرباز» كه برعكس فيلم چهل سرباز چندان موفق نبود، قضيه مخالفت او با دخالت مراجع ديني در مسائل حكومتي سر و صدا كرد. البته موضعگيري نوريزاد به علت حمايت از احمدينژاد يا طرفداري از ورود بانوان به ورزشگاهها نبود، بلكه او انديشه ثابتي داشت كه هميشه بر اساس آن و بدون ملاحظه نظر ميداد.
ديدارهاي سالانهاش به همراه ساير قيلمسازان با آيتالله خامنهاي و مواضع اصولگرايانهاش باعث شد شايعات بسياري در اطراف او باشد. حتي وقتي در جشنواره فجر سال 86 سيمرغ بلورين بهترين چهرهپردازي (يا شايد طراحي لباس) براي فيلم «پرچمهاي قلعه كاوه» را برنده شد، خيليها گفتند كه او فيلمساز محبوب دولت نهم است و با رانت دولت فيلم ميسازد و جايزه ميگيرد.
من به علت علاقهام وبلاگش را دنبال ميكردم. آدرس قبلي او در سال 87 هك شد. بعد از مدتي وبلاگ جديدي برپا كرد و از همان موقع قالبي كه بعدها محبوب حاميان جنبش سبز شد را انتخاب كرده بود. او هيچگاه مطالب سياسي نمينوشت. در موقع تبليغات انتخاباتي هم در يكي از شهرستانها به سر ميبرد و مشغول ساخت مستند بود و البته از همانجا وبلاگش را به روز ميكرد. تنها چيزي كه آنموقع راجع به انتخابات نوشت در روز 22 خرداد بود كه نوشت به موسوي راي داده.
روزگار گذشت و تابستان شد و آن حوادث دردناك اتفاق افتاد. حوادثي كه روح و روانش را آزرد و حالش را منقلب كرد و نوريزاد جديدي متولد شد. حرارت نوشتههايش در فاصله فصول تابستان و پاييز سوزانندگي فوقالعادهاي داشت و جگرسوز بود. او در بيان اعتراضش روي نقطهاي انگشت گذاشت كه هيچ منتقد و معترضي و حتي هيچ معاندي تابحال جرات نكرده چنين اشاره صريحي بكند، يعني شخص رهبري.
سه نامه سرگشاده او به رهبر و خطاب محترمانه او (كه رهبري را پدر خطاب ميكرد) در كنار صراحت بيان نظراتش، هوش از سرها ميربود. وبلاگ او به طور ميانگين هر روز شش هزار بازديد از سراسر جهان (غير از قاره آفريقا) داشت و در يك روز در ماه شهريور به آمار بالاي 24 هزار بازديد دست يافته بود. اينها در حالي بود كه او يك جمله اهانتآميز و غيرارزشي نداشت و حتي كامنتهاي خوانندگانش را يكي يكي ميخواند و با حذف عبارات نامناسب اجازه انتشار ميداد.
نكته حائز اهميت ديگر اين بود كه او همه كامنتهايي كه مخالفينش ميدادند (عمدتا با اسم دوست سابق) را درج ميكرد و حتي جواب ميداد. كم كم علامتهاي عدم تحمل حكومت ظهور ميكرد. يكبار او را تهديد به بردن آبرويش كرده بودند كه او در جواب مطالب جالبي نوشته بود. اواسط مهر ماه هم او را از تشكل انقلابي كانون نويسندگان (به قول ايرنا) اخراج كردند. در ماه رمضان موقع حضورش در مصلي و در جريان يك نمايشگاه، مورد حمله لباس شخصيها قرار گرفته بود.
در اواخر آذر آقاي لاريجاني (رئيس قوه قضائيه) در سخناني سران معترضين را تهديد كرد و گفت كه ما مدارك احراز جرمشان را داريم ولي اقدام نميكنيم. او در مطلبي با عنوان «سقوط قاضيالقضات شهر» واكنش نشان داد و چند روز بعد به قول خودش در پست «پليس امنيت» از سوي دادستاني احضار و بازداشت شد.
حرف انتهايي من پس از اين مرور طولاني اشاره به مظلوميت نوريزاد است. همه آنها كه زندان رفتند داراي سابقه انتقاد و دگرانديشي بودند و در شرايط كنوني نيز دست بالا نداشتند. اما نوريزاد اگر به روي اعتقاداتش چشم ميبست و مانند بسياري سكوت ميكرد، هيچ گزندي نميديد كه هيچ، حتي شرايط رسيدن به پست و مقام را نيز داشت. حداقل اين بود كه الان بدون دغدغه به كار خود مشغول بود. در صورتي كه امروز كه به زندان افتاده، حتي به اندازه ساير زندانيان منافع ندارد.
در اعتراض به بازداشت جعفر پناهي وزيران فرانسه و آلمان موضعگيري كردند، آقاي كيارستمي نامه نوشت و آقاي پوراحمد حرف زد. در مورد روزنامهنگاران نيز نامههاي اعتراضي بسياري نوشته شد و خيليها به اين موضوع پرداختند. ساير صنوف نيز هر يك به شكلي از اسيران خود ياد كردند. ولي در اين سه ماه هيچكس يادي از نوريزاد نكرده و خواهان آزاديش نشده است. در حالي كه او هم فيلمساز بوده (و فيلم آخرش جايزه بينالمللي نيز برده) و هم نويسنده و روزنامهنگار بوده.
از همكاران قبلي او در كيهان كه توقعي نيست، سوابقش نيز باعث شده حتي رسانههاي خارجي نيز به او نپردازند. آرزو دارم كه نوريزاد حداقل نوروز را در كنار خانواده خود و ملت سبز ايران باشد و پس از آزادي نيز هويت آزاده خود را حفظ كرده و باز هم دوستدارانش را از نوشتههاي نابش سيراب كند. در ضمن خواهشمندم كه دوستان به وبلاگ دختر محترمش (وبلاگ خط خطي) سر بزنند و به خانواده بزرگوارش روحيه بدهند.
در پايان عبارتي كه محمد نوريزاد در صدر وبلاگش آورده بود را بازگو مينمايم: « اینجا محل انتشار دلنوشتههای فردی است که به اصل روییدن بها میدهد. چه در کوهپایهای پر گل، و چه در مردابی که نیلوفرهای آبی آن دیدنی است.
================
پيوندهاي مرتبط با اين مطلب:
» دلنوشته دختر محمد نوری زاد برای پدر اسير خود
» دلتنگيهاي فائزه، دختر ديگر محمد نوري زاد در فراق پدر دربندشان
. ادامه راه سبز «ارس»: بر خلاف بسياري آشنايي من با اين مرد بزرگ با خواندن مطالب هفتگي او در روزنامه كيهان شروع شد. خدا رحمت كند پدرم را، سالها بود كه عادت به خواندن كيهان داشت. من هم موظف بودم هر روز برايش تهيه كنم. فكر ميكنم چهارشنبهها يا يكشنبهها بود كه ستوني ثابت به نوشتههاي شخصي به نام نوريزاد اختصاص داشت و مطالبش چنان روان و دوستداشتني و موضوعاتش چنان متنوع و ظريف بود كه اگر يك هفته خواندنش را از دست ميدادم، برايم مصيبت بزرگي بود.
همان زمان مكاتبهاي با او به نشاني دفتر روزنامه داشتم كه نامه پاسخ او را هنوز هم نگه داشتهام. بعدها از طريق دوستان فهميدم كه نوريزاد صاحب همان صداي گرم و دلنشيني است كه در مستندهاي روايت فتح شنيده ميشد. صدايي كه جايگزين صداي شهيد آويني شد. براي من و بسياري ديگر اوج جذابيت فضاي ملكوتي جبههها در كلام آهنگين او كه در ميان ريتمي از طبلهاي بزرگ و كوچك به گوش ميرسيد تبلور مييافت. هر پنجشنبه شب كه روايت فتح پخش ميشد تا روزهاي بعدش توصيفات شب عملياتها با روايت او در گوشم طنين داشت.
مدتي به مشغوليات زندگي سرگرم بودم و خبري از او نداشتم. تا اينكه اسمش را در ميان برنامهسازان تلويزيون ديدم. نميگويم برنامههايش خيلي سطح اول بود، اما خدايي در ميان انبوه برنامههايي كه به مسائل جدي ميپرداختند بچههاي مسجد چيز ديگري بود و رمضان متفاوتي ايجاد كرد. برنامههاي ديگري هم در حوزه مسائل اجتماعي تهيه و اجرا كرد كه نامشان يادم نيست، ولي با اشتياق و ولع همه را نگاه ميكردم.
مثلا يك برنامه شبانه و مصاحبه محور داشت در مورد طريقه دستيابي به اهداف چشمانداز 20 ساله كه براي من (كه همزمان در زمينهاي مرتبط دانشجو بودم) خيلي جالب بود. بعد هم رسيد به ماجراي سريال «پروانهها مينويسند» و حواشي مربوط به آن كه خودش بحث مفصلي است. فقط براي آشنايي ذهن غيرمطلعين بگويم كه موضوع سريال پروانهها چيزي مشابه سريال «مرگ تدريجي يك رويا» ساخته فريدون جيراني بود، يعني كوبيدن شخصيت و وجهه روشنفكري و روشنفكران در جامعه. با اين تفاوت كه هدفگيري سريال پروانهها به فضاي سياسي وقت يعني ظهور دوم خرداد و عملكرد فعالين اطلاحطلب برميگشت و پسزمينه آن نيز كاملا مذهبي بود.
بعد از سريال «چهل سرباز» كه برعكس فيلم چهل سرباز چندان موفق نبود، قضيه مخالفت او با دخالت مراجع ديني در مسائل حكومتي سر و صدا كرد. البته موضعگيري نوريزاد به علت حمايت از احمدينژاد يا طرفداري از ورود بانوان به ورزشگاهها نبود، بلكه او انديشه ثابتي داشت كه هميشه بر اساس آن و بدون ملاحظه نظر ميداد.
ديدارهاي سالانهاش به همراه ساير قيلمسازان با آيتالله خامنهاي و مواضع اصولگرايانهاش باعث شد شايعات بسياري در اطراف او باشد. حتي وقتي در جشنواره فجر سال 86 سيمرغ بلورين بهترين چهرهپردازي (يا شايد طراحي لباس) براي فيلم «پرچمهاي قلعه كاوه» را برنده شد، خيليها گفتند كه او فيلمساز محبوب دولت نهم است و با رانت دولت فيلم ميسازد و جايزه ميگيرد.
من به علت علاقهام وبلاگش را دنبال ميكردم. آدرس قبلي او در سال 87 هك شد. بعد از مدتي وبلاگ جديدي برپا كرد و از همان موقع قالبي كه بعدها محبوب حاميان جنبش سبز شد را انتخاب كرده بود. او هيچگاه مطالب سياسي نمينوشت. در موقع تبليغات انتخاباتي هم در يكي از شهرستانها به سر ميبرد و مشغول ساخت مستند بود و البته از همانجا وبلاگش را به روز ميكرد. تنها چيزي كه آنموقع راجع به انتخابات نوشت در روز 22 خرداد بود كه نوشت به موسوي راي داده.
روزگار گذشت و تابستان شد و آن حوادث دردناك اتفاق افتاد. حوادثي كه روح و روانش را آزرد و حالش را منقلب كرد و نوريزاد جديدي متولد شد. حرارت نوشتههايش در فاصله فصول تابستان و پاييز سوزانندگي فوقالعادهاي داشت و جگرسوز بود. او در بيان اعتراضش روي نقطهاي انگشت گذاشت كه هيچ منتقد و معترضي و حتي هيچ معاندي تابحال جرات نكرده چنين اشاره صريحي بكند، يعني شخص رهبري.
سه نامه سرگشاده او به رهبر و خطاب محترمانه او (كه رهبري را پدر خطاب ميكرد) در كنار صراحت بيان نظراتش، هوش از سرها ميربود. وبلاگ او به طور ميانگين هر روز شش هزار بازديد از سراسر جهان (غير از قاره آفريقا) داشت و در يك روز در ماه شهريور به آمار بالاي 24 هزار بازديد دست يافته بود. اينها در حالي بود كه او يك جمله اهانتآميز و غيرارزشي نداشت و حتي كامنتهاي خوانندگانش را يكي يكي ميخواند و با حذف عبارات نامناسب اجازه انتشار ميداد.
نكته حائز اهميت ديگر اين بود كه او همه كامنتهايي كه مخالفينش ميدادند (عمدتا با اسم دوست سابق) را درج ميكرد و حتي جواب ميداد. كم كم علامتهاي عدم تحمل حكومت ظهور ميكرد. يكبار او را تهديد به بردن آبرويش كرده بودند كه او در جواب مطالب جالبي نوشته بود. اواسط مهر ماه هم او را از تشكل انقلابي كانون نويسندگان (به قول ايرنا) اخراج كردند. در ماه رمضان موقع حضورش در مصلي و در جريان يك نمايشگاه، مورد حمله لباس شخصيها قرار گرفته بود.
در اواخر آذر آقاي لاريجاني (رئيس قوه قضائيه) در سخناني سران معترضين را تهديد كرد و گفت كه ما مدارك احراز جرمشان را داريم ولي اقدام نميكنيم. او در مطلبي با عنوان «سقوط قاضيالقضات شهر» واكنش نشان داد و چند روز بعد به قول خودش در پست «پليس امنيت» از سوي دادستاني احضار و بازداشت شد.
حرف انتهايي من پس از اين مرور طولاني اشاره به مظلوميت نوريزاد است. همه آنها كه زندان رفتند داراي سابقه انتقاد و دگرانديشي بودند و در شرايط كنوني نيز دست بالا نداشتند. اما نوريزاد اگر به روي اعتقاداتش چشم ميبست و مانند بسياري سكوت ميكرد، هيچ گزندي نميديد كه هيچ، حتي شرايط رسيدن به پست و مقام را نيز داشت. حداقل اين بود كه الان بدون دغدغه به كار خود مشغول بود. در صورتي كه امروز كه به زندان افتاده، حتي به اندازه ساير زندانيان منافع ندارد.
در اعتراض به بازداشت جعفر پناهي وزيران فرانسه و آلمان موضعگيري كردند، آقاي كيارستمي نامه نوشت و آقاي پوراحمد حرف زد. در مورد روزنامهنگاران نيز نامههاي اعتراضي بسياري نوشته شد و خيليها به اين موضوع پرداختند. ساير صنوف نيز هر يك به شكلي از اسيران خود ياد كردند. ولي در اين سه ماه هيچكس يادي از نوريزاد نكرده و خواهان آزاديش نشده است. در حالي كه او هم فيلمساز بوده (و فيلم آخرش جايزه بينالمللي نيز برده) و هم نويسنده و روزنامهنگار بوده.
از همكاران قبلي او در كيهان كه توقعي نيست، سوابقش نيز باعث شده حتي رسانههاي خارجي نيز به او نپردازند. آرزو دارم كه نوريزاد حداقل نوروز را در كنار خانواده خود و ملت سبز ايران باشد و پس از آزادي نيز هويت آزاده خود را حفظ كرده و باز هم دوستدارانش را از نوشتههاي نابش سيراب كند. در ضمن خواهشمندم كه دوستان به وبلاگ دختر محترمش (وبلاگ خط خطي) سر بزنند و به خانواده بزرگوارش روحيه بدهند.
در پايان عبارتي كه محمد نوريزاد در صدر وبلاگش آورده بود را بازگو مينمايم: « اینجا محل انتشار دلنوشتههای فردی است که به اصل روییدن بها میدهد. چه در کوهپایهای پر گل، و چه در مردابی که نیلوفرهای آبی آن دیدنی است.
================
پيوندهاي مرتبط با اين مطلب:
» دلنوشته دختر محمد نوری زاد برای پدر اسير خود
» دلتنگيهاي فائزه، دختر ديگر محمد نوري زاد در فراق پدر دربندشان
شهرام دال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر