۱۳۸۸/۰۸/۳۰

وقتی مردم به خیابان می‌آیند

اجرای متن‌های نانوشته:
وقتی مردم به خیابان می‌آیند

مردمی که به خیابان می‌آیند نقش بازی می‌کنند، نقشی که قرار نبوده بازی کنند، نقشی که نباید بازی کنند، مردمی که به خیابان می‌آیند نقش بازی می‌کنند، نقش «مردم» را.

مردمی که به خیابان می‌آیند آن‌هم درست در لحظه‌ای که نباید به خیابان بیایند، آن‌هم درست در روزهایی که خیابان‌ها بدل به پس‌کوچه‌های پادگان معظم دولتی می‌شوند، در ساعاتی که قرار است نیروهای نظامی و انتظامی قدرت‌نمایی کنند، در آناتی که حاکمان اتباع خود را به قالبِ ظاهرا یکپارچه «امت» یا «ملت» خطاب می‌کنند و بیرون‌ماندگان و حذف‌شدگان را - «مردم» را - عتاب می‌کنند و به سوی خانه‌ها می‌رانند.

باری، مردمی که به خیابان می‌آیند در تئاتری نقش بازی می‌کنند که صحنه‌اش خیابان است، تئاتری که به چشم اصحاب قدرت مجوز ندارد، تئاتری که تماشاگران‌اش طاقت و جرأت و لیاقت نمایش را ندارند و به‌همین‌سبب چاره‌ای ندارند جز ریختن در صحنه و به‌هم‌ریختن اشیای صحنه و به‌هم‌زدن انتظام بازیگران و درخواست مجوز و پایان دادن به اجرا.

مردمی که به خیابان می‌آیند تئاتری را اجرا می‌کنند که صحنه‌اش خیابان است و تماشاگرانش همه آنانی که خود را صاحبان خیابان می‌دانند، یعنی حاکمان، و از آن‌جا که تئاتر به‌تعبیر آلن بدیو در فضایی اندیشه می‌پردازد که در حد فاصل زندگی و مرگ گشوده می‌شود، در گره‌گاهی که میل و سیاست را به هم پیوند می‌زند، در عرصه‌ای که قرار است به وضعیت بغرنج مردمی که امیدهایش بر باد رفته و خواهش‌هایش از یاد رفته وضوح ببخشد، در صحنه‌ای که تراژدی میل به آزادی و کمدی سیاسی که تمثال‌های قدرت اجتماعی و دولتی را به بازی می‌گیرد به هم می‌آمیزند، باری، از آن‌جا که تئاتر گره‌گاه پر تنش ایده‌های آزادی و عدالت و آزمون‌های زمان‌مند - مکان‌مندِ بخت‌های گریز‌پای برابری و برادری-‌خواهری است، حد فاصل لحظه‌های امیدی که «خط خشک زمان را آبستن می‌کنند» (فروغ) و فرصت‌هایی که از دست می‌روند (فاجعه).

تئاتری که صحنه‌اش خیابان است تئاتری است که در آن میل به رهایی و رستگار کردن گذشته از طریق تکرار همه وعده‌های وفا‌نادیده و مدفون‌شده با شوق تغییر جهان در آینده‌ای که ناخوانده پای در اکنونِ بی‌امید نهاده می‌آمیزد، تئاتری در راه خلق ایده‌هایی که هیچ‌جای دیگر و با هیچ وسیله دیگر نمی‌توانند تولید شوند، تئاتری که صحنه خود را همان که همان خیابان است، به ایده بدل می‌کند و بدین‌سان نمی‌گذارد واقعیت خیابان با خود «همان» بماند.

تئاتری که خیابان‌ها را مدام بدل می‌کند به کابوس که باید مدام آن را پر کرد از مظاهر حفظ امنیت از راه ایجاد حس ناامنی مدام - پلیسی که یک‌ریز و پی‌در‌پی به بازیگران نمایش میل - سیاست مردم، یادآوری می‌کند که چیزی برای تماشاکردن نیست تا بدین‌ترتیب بر هول ناشی از تماشای تئاتری که مجوز ندارد غلبه کند ... .

کابوس حاکمان، اما به این سادگی‌ها درمان نمی‌شود. لابد این تئاتر متنی دارد، لابد این مردمی که در صحنه خیابان نقش بازی می‌کنند چیزی را «بیان» می‌کنند، لابد این متنی را که پشتوانه این تئاتر غریب است کسی یا کسانی نوشته‌اند، لابد این تئاتر کارگردانی دارد، هرچه باشد بازیگران نمایش می‌باید متنی را اجرا کنند، حاکمان چاره‌ای ندارند جز پیدا کردن متن، جز توقیف و حبس نویسندگان، جز تهدید کارگردان، جز نهیب زدن به تماشاگران، جز برچیدن بساط صحنه و برهم‌زدن اثاث صحنه، جز بیرون راندنِ بازیگران، ولی مادام که متنی در کار است، مادام که خواهشی برای به روی صحنه آمدن هست، مادام که میل به رهایی در خیابان‌ها موج می‌زند، مادام که سخن از رستگار کردن و «بازخریدن» صحنه هست، هر آن ممکن است بازیگران به صحنه بیایند، هر لحظه ممکن است مردم به خیابان بیایند و چون این تئاتر تماشاگرانی همچون نیروهای رده ‌پایین پلیس دارد که در آستانه مردم شدن و لاجرم حذف‌ شدن‌اند، به نظر می‌رسد فوری‌ و ‌فوتی‌ترین کار حاکمان و حافظان و ناطقان گفتار رسمی، هر آینه حذف متن باشد.

اما این برای حاکمان اصل کابوس است: مردمی که به خیابان می‌آیند متنی را اجرا می‌کنند که نوشته نشده است، درست‌تر بگوییم، مردمی که به خیابان می‌آیند متنی را که باید اجرا کنند با اجرایش می‌نویسند، جور دیگر بگوییم، مردمی که در خیابان‌ها گام برمی‌دارند به سمت بیان ساده و بی‌پیرایه و بی‌آرایه این حقیقت پیش می‌روند که «مردم فکر می‌کنند» و از آن‌جا که به تعبیر جادوانه سیمون وی «تلاش برای بیان نه فقط بر صورت (‌فرم) بلکه بر فکر و بر کل وجود باطنی اثر می‌گذارد» باید گفت تلاش مردم برای اجرا - ‌بیان نه فقط بر صورت بودن‌شان بلکه بر مضمون هستی‌شان اثر می‌گذارد، مردمی که به خیابان می‌آيند، خیابان را بدل می‌کنند به جسم آگاهی تاریخی‌شان و پس از آن که مردم به خیابان آمدند این جسم تا ابد چشم به راه جان خویش - آگاهی مردم - خواهد ماند و همین است که خیابان را به تعیّن از‌خود‌بیگانگی حاکمان بدل می‌کند.

مردمی که به خیابان می‌آيند، متنی نانوشته را اجرا می‌کنند و به‌همین‌سبب، هیچ توقیف و تهدید و تحدید و حبس و محاکمه و ارعاب و اخطاری خدشه‌ای به متن نمایش مردم وارد نمی‌کند، مردمی که به خیابان می‌آیند هر بار همان تئاتری را به روی صحنه می‌آورند که پنج ماه پیش «رخ داد»،‌ مردمی که به خیابان می‌آیند متن این تئاتر را می‌نویسند و بهتر بگوییم ترجمه می‌کنند،‌ ترجمه‌ای دقیق و وسواس‌گون، ترجمه‌ای گویا از زبانی بیگانه. می‌کوشند متنی را ترجمه کنند که به زبانی دیگر نوشته شده و مراقب‌اند هیچ بر آن نیفزایند، می‌کوشند آن را تکرار کنند و این به‌گفته سیمون وی راه درستِ نوشتن است: وقتی می‌کوشیم متنی را ترجمه کنیم که نوشته نشده است و با این همه این متن موجود است، اما از بد حادثه حاکمان نشانی‌اش را نمی‌دانند، این متن محفوظ است و عنوانش گویا «رهایی» است – در «حافظه خداوند» ...

صالح نجفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر