۱۳۸۸/۰۸/۰۵

این خاک،خاک کربلاست

«این خاک،خاک کربلاست»

پروردگارا،

از کودکی هرگاه واقعه کربلا را می شنیدم همیشه یک سوال از اعماق درونم می جوشید که مگر خدا نمی توانست بر قوم ظالم بلا فرو فرستد و سیدالشهدا را از گزند یزدیان مصون دارد. هرگاه این سوال بر زبانم جاری می شد در پاسخ این جمله را میشنیدم که امام حسین با جهادش که سبب شهادتش گشت نام اسلام را جاودانه نمود. ومن چند روزی با این پاسخ آرام میگرفتم و باز سوالی دیگر ذهنم را آشفته می ساخت که پس چرا خداوند بر قوم نوح بر عاد و صمود و لوت بلا نازل کرد و ظالمان را از میان برداشت.که در پاسخ می شنیدم : بزرگتر که خواهی شد خواهی فهمید. امروز قریب به ۲۱ سال دارم و هنوز کسی را نیافتم که به این سوال پاسخ دهد.

پروردگارا

اینبار می خواهم پاسخ سوالم را خودت بدهی. و بگویی چرا نخواستی ولایت حسین در دین ما چند صباحی بر پا شود تا ما جز جهاد، درس آزادگی ، ایثار و مرگ با عزت چیز دیگر بیاموزیم ، زیرا که تمام این درس ها امروز لا اقل در کشور ما ره به جایی نمی برد و اگر تمام اینها باشی یا دربندت می کنند و یا ملحد و کافر می خوانندت. پس باید خودت وارد عمل شوی و به این قوم ظالم نشان دهی که چگونه یارو یاور پیروان حسینی.

خداواندا

در ایران این کربلای ثانی چه خواهی کرد؟ در این خاک که از خون جوانان آغشته گشته و مادران و خواهران هر یک در جستجوی عزیز خودهستند، آیا می خواهی به نظاره بنشینی و ببینی چگونه آزادی و آزادگی را به قتلگاه می برند و سر از تنش جدا می کنند ؟ به راستی چه خواهی کرد؟

از شما انتظار ندارم که بگویید اینجا که کربلا نیست چون در پاسخت با صراحت خواهم گفت:

آنجا حسین ات را خارج از دین خوانند اینجا میر حسین را منافق و کافر می دانند
آنجا علی اکبر را شهید کردند اینجا سهرابها را در خون خویش غلطاندند

آنجا زینب در قتلگاه از داغ برادر شیون میزد اینجا مادر ندا بر سر آرمگاهش مرثیه می خواند
آنجا آب را بر حسین بستند اینجا نان را بر ما حرام نمودند

آنجا بر اسرا در شام تازیانه زدند اینجا خانواده ی اسرا را در حین خواندن دعای کمیل در قل و زنجیر کردند
آنجا رقیه از داغ پدر می میرد اینجا سپهر فرزند شهاب از ندیدن پدر بیمار میشود

باز هم بگویم؟ پس دیدی که بدرستی اینجا کربلای ثانی است کربلایی با یک تفاوت. یاران حسین در کربلا قلیل بودن اما اینبار یاران میرحسین تمامی مردم داغدار و ستمدیده ایران اند.

حال باز هم می خواهی به نظاره بنشینی ؟ یا به یاری یارانت بیایی. یارانی که جز تو دیگر کسی را ندارند. تنها با دعا به درگاه تو فرزندانشان را از بلا دور می سازند.

مگر خودت در در قرآنت وعده پیروزی سپاهیان روشنا بر لشکر شب را ندادی؟

پنجشنبه شب برای آزادی شهاب آن جوانی که ایران را سبز می خواست و ایران را برای همه ایرانیان به دعا نشستیم تا شاید از قفس که ابلهان و نا اهلان به دورش کشیدند رهایی یابد. غافل از اینکه این قوم بی خرد ،راز و نیاز ما با تو را ، هم سست نمودن قدرت خود دانسته و به جمع داغدارمان وارد شدند و با زنان و کودکان اسرا آنچنان کردند که یزید با زینب و اسرا در شام نکرد.

خدایا

دیگر کاسه صبرم لبریز شده. تا کی بگوییم اندکی صبر سحر نزدیک است. دیگر چیز برایمان باقی نگذاشتند. اعتقاداتمان را که زیر پا له کردند. گلوله بر سینه جوانانمان فرو نشاندند و جانبازان راهت را در قل و زنجیر نمودند. نوامیس مارا هتک حرمت نمودند. سولاله ی پاک رسولت را هزاران ناسزا گفتند. دیگر جای تحمل مانده؟ دیگر من نمی خواهم در جواب فرزندم بگویم که بزرگتر بشوی خواهی فهمید. باریتعالی به فریادمان برس

برای آزادی شهاب طباطبایی آن جوان سبز ایرانی، سعید نورمحمدی، اسماعیل صحابه و دیگر یاران در بند، ۸ آبان‌ماه و در سالروز ولادت امام رضا (ع) به میهمانی‌ات می‌آییم. ما را بپذیر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر