نامه ساجده کیانوش راد خطاب به پدر دربندش.
ادامه راه سبز(ارس): ساجده کیانوش راد، دختر محمد کیانوش راد، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی نامهای خطاب به پدر دربندش نوشته است. به گزارش نوروز، محمد کیانوش راد، 5شنبه گذشته در هجوم ماموران امنیتی به مراسم دعای کمیل که برای آزادی زندانیان سیاسی برگزار شده بود، بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. به گزارش نوروز، متن نامه ساجده کیانوش راد برای پدرش بدین شرح است:
اللهم فک کل اسیر
ای آزادی من از ستم بیزارم ،از بند بیزارم، از زندان بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.ای آزادی کاش با تو زندگی می کردم، با تو جان می دادم، کاش در تو می دمیدم، در تو دم می زدم، در تو می خفتم، بیدار می شدم، می نوشتم، می گفتم، حس می کردم، بودم.
ای آزادی، مرغک پرشکسته زیبای من، کاش می توانستم تو را از چنگ سازندگان شب و تاریکی و سرما،سازندگان دیوارها و مرزها و زندانها و قلعه ها رهایت کنم،کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی پروازت می دادم اما ... دکترشریعتی
پدر محکم و استوارم
قریب چهار ماه است که از هر سو بر اصلاح طلبان ضربه ای وارد می شود و هر بار سخت تر از گذشته؛ هر کسی به خود اجازه می دهد صرفا به دلیل اختلافات عقیده و نظر هر تهمت و افترایی را وارد سازد و چه سخت و سنگین است زمانی که کسانی را متهم می سازند و در بند می کشند که همگی نه تنها جوانان این آب و خاک و پرورش یافته این نظامند که بعضا از پایه گذاران،دلسوزان و زحمت کشان این انقلاب بوده اند و هر یک نقش بسزایی در شکل گیری انقلاب و نظام داشته اند و همیشه خود را وفادار به آن می دانسته و می دانند.
فراموش نمی کنم که تو و همه همفکرانت در مقابل سوالات و انتقادات و قضاوتهای گاهآ عجولانه ما نسل سومی ها و چهارمی ها از شرایط حاکم بر کشورمان و یا دوران انقلاب و جنگ چگونه از امام و آرمانهایش عاشقانه و عاقلانه سخن می گفتید و از او همواره چون پیر و مقتدایتان یاد می کردید.
اما افسوس...
افسوس که در این چند ماه قدرت و مسند ریاست چشمهای آقایان را بسته و به اسم اسلام و انقلاب نه به ما، که به شما نیز رحم نمی کنند و از هیچ تهمت،افترا و حکمی ابا ندارند.
از 23 خرداد که شروع به دستگیری دوستان و همراهان همیشگی ات کردند، هر بار که خبری ناخوشایند از وضعیتشان در زندان می شنیدی، هر بار که به دیدن خانواده هایشان می رفتی، هر بار که تهمت جدیدی وارد می ساختند، هر بار که نمایشنامه تازه ای می نوشتند و اجرا می کردند، می دیدیم غم و اندوه را در چهره ات و اشکی که در چشمانت حلقه می زد.
بهزاد نبوی،میردامادی،سلیمانی،رمضان زاده،تاج زاده،امین زاده،عرب سرخی،ابطحی،مومنی و و و ... اسامی ای بودند که هر روز یادشان را زنده می کردی ، برایشان دعا می کردی ، دل نگران خودشان و خانوادهایشان بودی و ما نیز در این حس و حال شریک بودیم و خود را از آنان جدا نمی دانستیم.
نوشتن این نامه بیش از اینکه برای گفتن از غم دوری و دلتنگی؛ بی خبری و بی تابی های مادر و چشمان نگران خواهرانم باشد که در مقابل سختیها و دلتنگیهای سایر خانواده های زندانیان سیاسی هیچ نیست؛ برای گفتن از دستگیری ناعادلانه و بی سابقه ای است که در حین دعای کمیل 30/7/88 رخ داد آن هم بدون هیچ حکمی. نمی دانم خبر داری یا نه؟ از بازداشت حدودا 28 نفر از خانمهای آن جمع ، دستبند زدن و انتقالمان به همان محلی که تو را هم برده بودند و بی خبری خواهرانم و سایر خانواده ها از وضعیت ما و اینکه کجاییم. برهم زدن مراسم دعایی که بی هیچ قصد و غرضی برپا گشته بود و با اشک و آه و ناباوری به پایان رسید .حتی نگذاشتند خداحافظی کنیم به بهانه اینکه پس از یکساعت بازمی گردید، پس از کشف 2-3 مورد مشکوک !!!
آخرین تصویری که از تو در ذهن دارم باعث آرامش خاطرم می شود، چهره خندان و آرامت و دعوت ما به آرامش و صبر درحالیکه دستبند بر دستانت زده بودند و با جوانان همراهت کردند. همیشه با جوانترها رابطه خوبی برقرار می کردی و آنها هم تو را دوست داشتند به خاطر طبع آرام و صبور و در عین حال شوخ و مهربانت. خوشحالم که حداقل تا ساعاتی پس از نیمه شب زیر یک سقف بودیم، کفشهایت را دیده بودیم اما وقتی دیگر کفشهایت نبود ...
پدرم ؛ همانطور که همیشه در همه سختیها و مشکلات از ما می خواستی روحیه خود را از دست ندهیم، من، مادرم و خواهرانم محکم و استوار ایستاده ایم و نه تنها برای آزادی تو که برای همه زندانیان سیاسی تلاش کرده و نمیگذاریم حقتان پایمال شود.
اللهم فک کل اسیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر