دانلود "اینجا" (فرمت mp3 حجم~ ۱.۵ مگ)
شعر از : دکتر فضل الله صلواتی
آهنگ از : هومن ، ه
آواز : مسیح ، سارا
دکلمه : فرید
شعر از : دکتر فضل الله صلواتی
آهنگ از : هومن ، ه
آواز : مسیح ، سارا
دکلمه : فرید
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*
"زندانی"
در این زندان که تاریک است ، نمناک است ، خاموش است .
نه مرغی میزند پر ، نه صدای رهگذاری میرسد بر گوش.
نه بانکی ، نه خروشی ، نه صدای پای انسانی ، و نه آوای مرغی، نغمه طفلی.
بلی ، تنها صدایی است، صدای آشنا ، اما، صدای پای او،
فریاد خشم و نعرهء دشنام او،
آهنگ دردآلود باتوم و طنین محکم شلاق و آن دستی که در را، با کلید خویش بگشاید ،
همین ها آشنایان منند و هم سخنهایم.
تو ای جلّاد ! ای دژخیم، ای ظالم، که بر من می زنی شلاق،
و با آن کابلهای محکمت، بر پای من ، بر دست من ، بر جسم من کوبی ،
چرا دست مرا ، پای مرا بر تخت می بندی؟
چه کردم من ؟ چه بوده جرم من آخر؟
ببین از دستهایم خون چسان جاریست ، ببین پایم شده مجروح،
اندامم پر از خون است،
ببین رویم شده زرد و دلم در سینه پر درد است ،
ببین حالم پریشانست ، اندوهم فراوانست،
تو ، بر خود رحم کن ، بر خود و آنهایی که بشکستند بال ما
و در های قفس بستند ،
بترس از من ، بترس از ما،
مگر من نیستم فرزند تو ؟ فرزند شهر تو ؟ و فرزند عزیز آب و خاک تو؟
مگر این مملکت ، این مردم رنجور، آب و نان ، هوا و زندگی بر من نبخشوده؟
بزرگم کرده و اندر کلاس عشق ، داده درس پاکی را ،
و درس رنجها، اندوه و فقر و جان فشانی را
و درس مردی و جانبازی و شور و محبت را.
مرا اندوه انسانها، غم مردم، چنین کرده است،
عصیانم برای اوست، فریادم برای او است.
و شعر و شور و افغانم، تلاشم ، کوششم،
سعی و جهادم در ره حق. از برای اوست.
منم فرزند آگاه زمان تو ، چرا از من چنین در خشم و در رنجی؟
تو ، زندانبان، مفتّش ، بازپرس،ای آنکه در دست تو شلاق است.
چرا با خشم و نفرت اینچنین بر من نظر داری؟
چرا دندان بهم کوبی؟ چرا چشمان تو سرخ است؟
لبان تو چرا لرزان ؟ و سر تا پا وجودت نیز ترسان است؟
زبهر چیست شلاق تو ، اینسان بوی غم دارد؟
مترس از من ، مترس از ما ، بزن محکم، بزن
با قوت و قدرت، سیاهم کن ، به خون و خاک اندازم، بزن
تا نفرتم را بیشتر سازی، بزن
تا این وجود من زخشم و درد پر گردد.برای انتقام از تو.
بزن هر چند می خواهی ، نمی گویم مزن دیگر،
نمی گویم امانم ده، نمی گویم که رحمم کن
و حتی "آخ مردم " هم نمی گویم،
قد مردانگی را خم نمی سازم ، ز اوج مردمیها کم نمی سازم
نمی گویم غلط کردم ، نمی گویم که عفوم کن،
نمی گویم که را من خطا بوده است،
چون راه خدا بوده است.
و در زیر فشار چکمه هایت ، تسمه هایت ، بانک بر دارم،
که : پیروز است آزادی
و پیروز است آزادی
فضل الله صلواتی
آبان ماه ۱۳۵۰
اصفهان . زندان شهربانی
در این زندان که تاریک است ، نمناک است ، خاموش است .
نه مرغی میزند پر ، نه صدای رهگذاری میرسد بر گوش.
نه بانکی ، نه خروشی ، نه صدای پای انسانی ، و نه آوای مرغی، نغمه طفلی.
بلی ، تنها صدایی است، صدای آشنا ، اما، صدای پای او،
فریاد خشم و نعرهء دشنام او،
آهنگ دردآلود باتوم و طنین محکم شلاق و آن دستی که در را، با کلید خویش بگشاید ،
همین ها آشنایان منند و هم سخنهایم.
تو ای جلّاد ! ای دژخیم، ای ظالم، که بر من می زنی شلاق،
و با آن کابلهای محکمت، بر پای من ، بر دست من ، بر جسم من کوبی ،
چرا دست مرا ، پای مرا بر تخت می بندی؟
چه کردم من ؟ چه بوده جرم من آخر؟
ببین از دستهایم خون چسان جاریست ، ببین پایم شده مجروح،
اندامم پر از خون است،
ببین رویم شده زرد و دلم در سینه پر درد است ،
ببین حالم پریشانست ، اندوهم فراوانست،
تو ، بر خود رحم کن ، بر خود و آنهایی که بشکستند بال ما
و در های قفس بستند ،
بترس از من ، بترس از ما،
مگر من نیستم فرزند تو ؟ فرزند شهر تو ؟ و فرزند عزیز آب و خاک تو؟
مگر این مملکت ، این مردم رنجور، آب و نان ، هوا و زندگی بر من نبخشوده؟
بزرگم کرده و اندر کلاس عشق ، داده درس پاکی را ،
و درس رنجها، اندوه و فقر و جان فشانی را
و درس مردی و جانبازی و شور و محبت را.
مرا اندوه انسانها، غم مردم، چنین کرده است،
عصیانم برای اوست، فریادم برای او است.
و شعر و شور و افغانم، تلاشم ، کوششم،
سعی و جهادم در ره حق. از برای اوست.
منم فرزند آگاه زمان تو ، چرا از من چنین در خشم و در رنجی؟
تو ، زندانبان، مفتّش ، بازپرس،ای آنکه در دست تو شلاق است.
چرا با خشم و نفرت اینچنین بر من نظر داری؟
چرا دندان بهم کوبی؟ چرا چشمان تو سرخ است؟
لبان تو چرا لرزان ؟ و سر تا پا وجودت نیز ترسان است؟
زبهر چیست شلاق تو ، اینسان بوی غم دارد؟
مترس از من ، مترس از ما ، بزن محکم، بزن
با قوت و قدرت، سیاهم کن ، به خون و خاک اندازم، بزن
تا نفرتم را بیشتر سازی، بزن
تا این وجود من زخشم و درد پر گردد.برای انتقام از تو.
بزن هر چند می خواهی ، نمی گویم مزن دیگر،
نمی گویم امانم ده، نمی گویم که رحمم کن
و حتی "آخ مردم " هم نمی گویم،
قد مردانگی را خم نمی سازم ، ز اوج مردمیها کم نمی سازم
نمی گویم غلط کردم ، نمی گویم که عفوم کن،
نمی گویم که را من خطا بوده است،
چون راه خدا بوده است.
و در زیر فشار چکمه هایت ، تسمه هایت ، بانک بر دارم،
که : پیروز است آزادی
و پیروز است آزادی
فضل الله صلواتی
آبان ماه ۱۳۵۰
اصفهان . زندان شهربانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر