۱۳۸۸/۰۷/۰۹

از اين فيلم را ببين و بمير تا بوق زدن ممنوع!

از اين فيلم را ببين و بمير تا بوق زدن ممنوع!
آقای خامنه ای اين فيلم را ببين و بمير

"در اين ميان دوستی ايميل زده و دعوتم کرده به ديدن مستندی بر روی يوتيوب. نوشته است برايم که: “اياک و الدما (از خونريزی بپرهيز) مستندی تکان دهنده از وقايع اخير بعد از انتخابات ايران: کشتار و تيراندازی به مردم بی دفاع توسط بسيجيان و سپاهيان جنگ نرفته! اين مستند حرفه ای توسط گروهی از هنرمندان دفاع مقدس (به سرپرستی ابراهيم ح) توليد و به همه ايرانيان صبور و ظلم ستيز تقديم شده است...”" «وب لاگ آرش سيگارچی»


ببخشيد. لابد با خواندن تيتر فکر کرديد رويدادهای اخير مرا داغ کرده و از فاز نوشتارانه وارد فاز مسلحانه شده ام و آرزوی مرگ آقای خامنه ای را می کنم. خير. اشتباه کرديد. ما نه تنها آرزوی مرگ کسی را نمی کنيم بل که در اين انديشه ايم که اگر فردا مردم عاصی به خيابان ها ريختند و به شکلی هيستريک آقايان را دنبال کردند تا در جا، انتقام سی سال زجر و مشقت و خون های به زمين ريخته شده را بگيرند، آن وقت چگونه آقايان را از دست اين جماعت عصبانی نجات دهيم تا حکومت بعدی (اگر حکومت بعدی يی در کار باشد (پرانتز در پرانتز: آرزو بر جوانان سابق عيب نيست)) به وضع حکومت فعلی دچار نشود.

گفتيم بمير، چون آقايان مدام اين روايت را از حضرت علی (ع) تکرار می کنند که: "اگر حاکم اسلامی از غصه به زور در آوردن خلخال از پای يک زن يهودی بميرد، نبايد ملامت شود." (مقاله سلوک علوی، نوشته ی دکتر صادق آيينه وند در همشهری) خب مگر آقای خامنه ای حاکم اسلامی نيست؟ مگر در اين فيلم فجايعی که می بينيم وحشتناک تر از در آوردن خلخال از پای زنِ يهودی نيست؟ مگر آقايان اين قدر سنگ امام علی را به سينه نمی زنند و در راه او گام نمی نهند؟

والله ما که رياضی مان خوب نيست و سوادمان در حد سيکل و ديپلم است يک چيزی از رياضيات يادمان هست به نام تناسب. مثلا معلم به ما می گفت اگر ۵ تا عمله در عرض يک روز ۲۰ تا در و پنجره تخريب بکنند، ۱۰ تا عمله چند تا در و پنجره تخريب خواهند کرد؟ (حالا درست يادم نيست مثال اش همچين چيزی بود يا چيزی شبيه به اين). بعد از يکی دو تا ضرب و تقسيم، بچه های زرنگ و درس خوان جواب می دادند ۴۰ تا. آن هايی هم که –مثل ما- درس خوان و زرنگ نبودند جواب های نامربوط می دادند مثل می گفتند ۸۰ تا (چون معتقد بودند وقتی تعداد عمله ها زياد شود، يک هيجان رقابتی ميان شان در می گيرد که قدرت تخريب آن ها را افزايش می دهد و بالاتر از حدِّ تناسب عمل می کنند. البته آقا معلم استدلال ما را نمی پذيرفت و کف دست ما را با ترکه ی خيس کبود می کرد).

باری، ما تناسب همان بچه زرنگ ها را در نظر می گيريم و مسئله را اين جور طرح می کنيم که اگر ۵ تا آشپز آشی درست کنند که رويش دو وجب روغن باشد، روغن روی آش ۵۰ تا آشپز چند وجب خواهد شد؟ يا همين مثال خلخال زن يهودی؛ اگر حاکم اسلامی بايد به خاطر خلخال يک زن يهودی يک بار از غصه بميرد، حاکم اسلامی به خاطر کشتار و زندان و شکنجه صدها نفر و تجاوز به ده ها نفر و تخريب اموال مردم مسلمان چند بار بايد از غصه بميرد؟ خوب است که ما به جواب همان بچه زرنگ ها بسنده می کنيم چون اگر کار، دستِ بچه تنبل های پرگو بيفتد اوضاع قمر در عقرب می شود.

می بخشيد که بحث همين جوری کشيد به رياضيات و حرف های نا مربوط. آقايان هی سند سند و مدرک مدرک می کنند؛ اين فيلم که در آدرس زير می بينيد سند و مدرک. اين فاکتور را هم به معادله و تناسب بالا اضافه کنيد که در زمان حضرت علی نه دوربين ويدئو بود نه اينترنت و يوتوب که شاهدانِ در آوردن خلخال از پای زن يهودی فيلمِ آن را به حاکم اسلامی و مردم شبه جزيره عربستان ارائه دهند تا صحت و سقم موضوع روشن شود. وقتی مدرک ظلم به اين روشنی در جلوی چشم آقايان تصوير می شود، اگر حضرت می فرمايد حاکم بايد از غصه بميرد، لابد آقايان بايد دق مرگ شوند.

رفته بودم سهام مخابرات بخرم...

"شرکت توسعه اعتماد مبين وابسته به تعاون سپاه پاسداران در رقابت داخلی با موسسه مهر اقتصاد ايرانيان وابسته به بسيج، در بزرگترين معامله تاريخ بورس ايران سهام ۵۰ بعلاوه يک درصدی مخابرات ايران را در طی نيم ساعت از دولت خريد." «شبکه جنبش راه سبز»


ببخشيد. بازم کشکولم دير شد. رفته بودم بورس، سهام مخابرات بخرم بهم نرسيد. امان از دست اين سپاه پاسداران که فرصت نمی دهد مردم عادی سهام بخرند و خوشبخت شوند. البته من قصد نداشتم خوشبخت شوم –چون ديديم که بر سر آقای محمد جابريان که ۱۳۶۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومان پول داد و سهام فولاد خوزستان را برای خوشبخت شدن و خوشبخت کردن خريد چه بلايی آمد- بل که می خواستم با خريد سهام در روند کارهای مخابرات تاثير مثبت بگذارم و به عنوان سهامدار نظرم را به هيئت مديره منتقل کنم.

مثلا بگويم آقايان محترم که معتقديد ۵۶ کيلو بيت سرعت اينترنت برای ايران کافی ست، چرا اين اروپايی های احمق سرعت اينترنت خانگی شان به ۵۰۰۰۰ کيلو بيت رسيده و آن را به قيمتی عرضه می کنند که شما اينترنتِ ۵۱۲ کيلو بيتی تان را -که تازه فقط به شرکت ها داده می شود و ضربان سرعت اش هم مثل ضربان قلبِ آدم سکته کرده است- عرضه می کنيد.

يا بگويم حضراتِ محترم اين چه بساطی ست که تا می آييم يک سايت سياسی را باز کنيم، يک مثلث با يک علامت تعجب در وسط و کلی پيغام و پسغام در اطراف اش ظاهر می شود که اين سايت بنا به قوانين جمهوری اسلامی فيلتر شده و دسترسی به آن ممکن نمی باشد. بعد همين صفحه که لابد ميليون ها تومان صرف بسته نگه داشتن اش شده، با يک برنامه فسقلیِ چينی باز می شود و بچه های اينترنت‌باز به ريش شما و فيلتر تان می خندند.

يا بگويم اين اس.ام.اس يا پيامک، درست است که بيشتر صرف جوک پراکنی می شود، ولی تعطيل کردن اش هم حدی دارد. شما عشق تان می کشد برای جلوگيری از انتقال ساعت راه پيمايی و محل تجمع آن را تعطيل کنيد خب بکنيد، ولی چقدر؟ يک روز، دو روز، ده روز، بيست روز... آخر کجای دنيا اين جوری چيزی را از کار می اندازند که شما می اندازيد و تازه تاثيرش چيست. خدا که اينترنت را از مردم نگرفته. بخواهند همان پيغام را با ای ميل و تلفن، رد و بدل می کنند...

بله. رفته بودم سهام مخابرات را بخرم که اين حرف ها را بزنم که ديدم سپاه هر چی سهام بوده خريده و معامله تمام شده رفته پی کارش. دست از پا دراز تر برگشتم و حالا فکر می کنم صاحب قبلی آن که دولت مهرورز بود و سرعت اينترنت ۵۶ کيلوبيت بود و فيلتر سايت های سياسی آن ريختی بود و تعطيلی پيامک پرانی، آن مدتِ طولانی، لابد با اين صاحب نظامیِ سختگير و خشونت ورز، سرعت اينترنت می شود ۵.۶ کيلوبيت و همه ی سايت ها هم جز سايت های جمهوری اسلامی فيلتر می شود و سوئيچ پيامک را هم هر وقت عشق شان بکشد آن و آف می کنند. جدّاً حيف شد که سهام مخابرات نصيب ام نشد!

چقدر اين آقای ابطحی پريم قشنگ می نويسد

"...امروز هم برای حفظ ايران، چه بخواهيم وچه نخواهيم. چه بپسنديم وچه نپسنديم، راهی جز تبعيت همه از نظرات رهبری انقلاب وجود ندارد..." «ابطحی پريم، وب نوشته ها دات آی آر»


آقای ابطحی پريم جدّاً قشنگ می نويسد. اين قدر نرم؛ اين قدر روان؛ اين قدر سليس و متين. آخر اعتراف که همه اش نمی تواند تلويزيونی باشد. بايد يک کمی هم ابتکار داشت؛ يک کمی هم تنوع ايجاد کرد. مردم کسل شدند از بس توبه کنندگان را در مقابل دوربين تلويزيون ديدند. اهل وب هم که اصلا وقت ندارند تلويزيون تماشا کنند پس چه خوب که شخص اعتراف کننده و تواب در وب لاگ اش اعتراف و توبه کند. البته نه خيلی زمخت و غليظ که توی ذوق خواننده بخورد. خيلی نرم و لطيف و با مايه هايی از طنز و خوشمزگی و اين حرف ها.

بالاخره ما يک آقای ابطحی داريم، و يک بازساختِ آقای ابطحی که شکل و قيافه اش (به جز وزن و سايزش) همان آقای ابطحی قديم است ولی درون اش چيزِ ديگری شده. حالا چه جوری شده که اين جوری شده موضوع بحث ما نيست. بحث ما بر سر چيزهايی ست که از ذهنِ اين موجود بازسازی شده به بيرون تراوش می کند. در اصل کوزه همان کوزه است، فقط مايعِ داخل آن را عوض کرده اند (مثلا آب بوده، حالا کوکا شده).

او مرتب می گويد رهبر رهبر. او مرتب می گويد بازجو بازجو (يعنی از اين ها مرتب تعريف می کند). در مقابل از سران اصلاح طلب مدام انتقاد می کند و از راه و روشی که در پيش گرفته اند. همه ی اين ها را هم جوری می گويد که خيلی توی ذوق نخورد. خيلی تابلو نباشد. بالاخره اين روح هايی که در جسم مخالفان حکومت حلول می کنند در طی اين سال ها يک چيزهايی ياد گرفته اند و ميزان تاثير حرف هايشان را که بستگی به چگونگی بيان آن دارد می دانند...

تمام اين ها را گفتم که بگويم از شيوه ی آقای ابطحی پريم خوشم آمده است. کار ايشان تميز است و ظرافت دارد. نکات خوبی را در نظر داشته و اجرايش هم پُر بَدَک نيست. فقط يک اشکال بزرگ در کار است و آن اين که کمی برای اجرای اين روش ها دير شده. اگر اين سَبْک را در سال ۶۰ رعايت می کردند قطعا يک طوری می شد ولی چون از همان اول ويروس قوی را وارد بدن مريض –که ما ها باشيم- کردند، مريض مقاومت اش زياد شده است. به بيان ديگر برای روح حلول کرده در جسم ناتوان شده ی آقای ابطحی به رغمِ تمام هنرنمايی هايش متاسفم. قبلی ها به شدت کار را خراب کرده اند و اين نقش آفرينی زيبا هم متاسفانه تحت تاثير آن خرابکاری ها به چشم نمی آيد.

حالا چه بايد کرد؟ فکر می کنم اگر روزی روزگاری مخالفان وارد زندان شوند، و بعد از چند ماه باز با همان افکار قبلی به خانه و کاشانه شان برگردند، اين طوری برای ارواح مستقر در زندان ها بهتر باشد. يعنی اين باعث می شود تا مردم فکر کنند که همان فکر اصلی که شخص از آن سخن می گويد، ساخته و پرداخته ی ارواح مستقر در زندان است، پس آن افکارِ به ظاهر ساختگی را –که ساختگی نيست و فکرِ خود شخص است- پس می زنند و بازجو ها بدون هيچ زحمتی موفق به تخريب فکر قبلی زندانی نگون بخت می شوند. توصيه من اين است که آقايان اين راه را هم امتحان کنند، شايد افاقه کند.

بوق زدن ممنوع!

"مالکان خودروهايی که در اعتراضات بوق زده اند، احضار می شوند!" «بی بی سی»


- يا می گی چرا بوق زدی يا اين بطری رو می کنم تو [...]!

- ای آقاجان! چه فرمايش ها می کنی شما. ما از ماشين عروس عقب افتاده بوديم، داشتيم برای خودمان بوق می زديم، و اصلا خبر نداشتيم اون جا بوق زدن ممنوعه...

[يک سيلی جانانه به صورت راننده ی نگون بخت می خورد. برق از چشمان اش می پرد]- بی شرفِ مادر [...]. ما رو بازی می دی؟! بگو! بگو با کيا در ارتباط هستی. با موسوی، کروبی، نوری زاده يا مخملباف؟! زود باش تا ننه‌ات رو به عزات ننشوندم.

- آقاجان!... [به تته پته می افتد و بغض راه گلويش را می بندد] من داشتم تو عروسی بوق... [يک مشت به پسِ کله اش می خورَد و روی زمين ولو می شود. يک نفر با بطری به طرف او می رود...]
...
دو روز بعد...
...

- خب. می بينم که آچارکشی ها بالانس ات کرده. به اين می گن معجزه ی نوشابه. داشتی می گفتی...

- آقاجان! من در خيابان داشتم توطئه و تحريک می کردم. يک سفر داشتم به ترکيه که رفتم از سفارت آمريکا پول گرفتم که در خيابان بوق بزنم. بعد رفتم اسرائيل. آنجا موساد با من به يک رستوران آمد گفت خيابان ولی عصر را بالا و پايين می روی و به نفع موسوی و کروبی بوق می زنی. بعد هم رفتم لندن آقای نوری زاده را ديدم که گفت در خانه پدری منتظر تو هستن تا بوق بزنی و حکومت اسلامی را سرنگون کنی. بعد رفتم واشينگتن با دکتر سروش ملاقات کردم که به من گفت روشنفکر دينی شو و با قبض و بسط و بوق زدن برو به جنگ دين مبين. بعد تحت تاثير اين ضدانقلاب ها برگشتم تهران شروع کردم بوق زدن که توسط سربازان گمنام امام زمان شناسايی شدم و الان در پيشگاه ملت ايران و حضرت ولی عصر و رهبر معظم انقلاب به خاطر اين خطايی که از سر جهل مرتکب شدم عذرخواهی می کنم...

[کات. تصوير و صدا خوب از آب در اومد؟ تو کادر گل و گياه و يخچال قرار داشت؟ سوژه ريلکس نشسته بود؟ بسيار خب. چراغ ها را خاموش کنيد...] – خيله خب. حالا تو را با ۲۰۰ ميليون وثيقه آزاد می کنيم تا ببينيم دادگاه چه تصميمی در باره ات می گيره. حق نداری وکيل بگيری. از اين جا هم سوار تاکسی می شی يک راست می ری خبرگزاری فارس يک مصاحبه می کنی می گی برادران بازجو باهات تعامل کردند و به خاطر رافت اسلامی از کرده ی خودت پشيمان شدی. ديگه هم بوق نمی زنی. مفهوم شد؟

- بله آقاجان. مفهومِ مفهوم شد. من ديگه غلط بکنم پشت سر ماشين عروس بوق بزنم آقاجان. می دم اصلا بوق را در بياورند آقاجان. من سياسی بودم و نمی دانستم آقاجان. خيلی متشکرم که با تعامل تان باعث بيداری من شديد آقاجان. اين در کجاست که من ازش بيرون برم آقاجان...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر